سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نفیسه

ببین چه بر سرم آمد! دوشنبه 85/2/25 ساعت 4:1 عصر

زمان درازی شد که نیامدم  و از این زمانهای دراز نیامدن در زندگی همه مان بسیار است اما ...

نیامدن !! چه بر سرم و بر سرش می آورد ؟؟

( نیامدنم به ویلاگ را نمی گویم ها ) این زمان دراز نیامدن چه بر سرمان می آورد؟؟؟؟

 

بدان

 دلم زمان درازی

پرنده باز خبیری بود

 

ولی ببین

ببین چه بر سرم آمد!

وزید باد مهیبی

وبالهای شکسته از آسمان بارید

به روی شهر

وچشمهای من از آن زمان هراسان است

و فکر های من از آن زمان پراکنده

و در اسارت اضداد می گذارم سر

به روی بالش تردید

و هیچگاه نمی خوابم

دقیقه های حیاتم شبیه اوراقی است

که جن و بختک و کابوس می روند بر آن

افق برای من اینجا حصار مسدودی است

و صورت فلکی چلچراغ خاموشی است

 

من از ترحم بر خویش بیزارم

و با وجود همین چهره های آشفته

من آن سپیدی خاکسترم

که ته نشین شده ام

و مانده ام

وچشمهایم را

به چشمهای تو می دوزم

و دلشکستگی ام را امید می خوانم

به این گمان که در آن زیر

زیر خاکستر

اجاق مختصری هست و صبر باید کرد

و نیز باید از امروز

به انتظار نفسهای صبح فردا بود

که در گمان خلایق همیشه در راه است

 


نوشته شده توسط: نفیسه توسلی


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

ببین چه بر سرم آمد!
شب بی ستاره

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
6243


:: بازدیدهای امروز ::
0


:: بازدیدهای دیروز ::
0



:: درباره من ::

نفیسه

نفیسه توسلی
گل و مامانی

:: لینک به وبلاگ ::

نفیسه



:: لوگوی دوستان من ::




:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو