در هفت آسمان چو نداری ستاره ای
ای دل کجا روی که بود راه چاره ای
حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق
خیری کجاست تا بکنی استخاره ای
گر نیست تاب سوختنت گرد ما مگرد
کآتش زند به خرمن هستی شراره ای
در بحر ما هر آینه جز بیم غرق نیست
آن به کزین میانه بگیری کناره ای
ای ابر غم ببار و دل از گر یه باز کن
ماییم و سر گذشت شب بی ستاره ای
بی ستاره گی دل در هفت آسمان چیزی نیست که بشود راحت از کنارش گذشت . این دیگر بدبختی دوست و همسایه و یا رهگذر در خیابان نیست که نبینیم و یا به ندیدن بزنیم خودمان را و از کنارش ساده بگذریم . این بد بختی دل است و دل هم در بد جایی قرار دارد . مرغکی کوچک در قفسی درون سینه که اگر بی اعتناش بگذاری انقدر با دیواره قفس می کوبد که سینه ات تنگ می شود و ناگزیر می شوی از فغان